انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۴ افشاگر ماهیت افراطی هژمونی آمریکا

انتخابات ریاست جمهوری امسال آمریکا توجه جهان را به خود جلب کرده است، نه فقط بخاطر اینکه یک رویداد سیاسی داخلی است بلکه به عنوان نمایشی با پیامدهای ضمنی عمیق برای سیاست جهانی و ثبات روابط بین‌الملل.

نگران شدید میان جامعه جهانی به ویژه هم‌پیمانان آمریکا نشان دهنده نگرانی‌های گسترده درباره مسیری است که این قدرت برتر جهان می‌پیماید.

تفسیری از روزنامه فرانسوی «لوموند» احساسی مشترک بیان داشته: «دونالد ترامپ از نشانه‌ای از بحران که جامعه آمریکا را درگیر کرده به یک نیروی محرک تبدیل شده است.»

این اظهارنظر منعکس کننده یک فهم فزاینده مبنی بر این است که تحت رهبری مشخص، ایالات متحده قادر است خواسته‌های هژمونیک خود را به سوی بنیادگرایی افراطی تقویت کند، امری که به طور بالقوه نظم بین‌الملل را بی ثبات می‌کند.

این سوال که یک آمریکای هژمون‌گرا و بنیادگرا تا کجا می‌تواند پیش برود، در درک خطرات این انتخابات بسیار اهمیت دارد.

این نگرانی‌ها از پتانسیل آمریکا برای دنبال کردن یک مسیر افراطی نشأت می‌گیرد. کمپین ترامپ وعده اعمال مجدد تعرفه‌های تنبیهی، کاهش کمک‌های بین‌المللی، کاهش مالیات‌ها و محدود ساختن مهاجرت را مطرح ساخته و به این ترتیب بر تغییر سیاست‌هایی تاکید کرده که نه تنها خودخواهانه است بلکه به شکلی تجاوزکارانه یکجانبه هم هست.

سخنرانی جنجالی او درباره مهاجرانی که «خون کشور ما را مسموم می‌کنند» طی یک گردهمایی در «نیوهمپشایر» و واکنش‌های بعدی آن، از جمله انتقاد «جو بایدن» با اشاره به قیاس لفاظی ترامپ با آلمان نازی، ماهیت قطبی و افراطی گفتمان سیاسی کنونی این کشور را برجسته ساخته است.

این انتخابات ماهیت افراطی هژمونیسم در مواجهه با جهانی سازی و روند به سوی چند قطبی شدن را بر ملا کرده است. با بررسی این افراط گرایی در بستر تاریخ هژمونیک، می‌توانیم فهم بهتری از پیامدهای احتمالی اقدامات آینده آمریکا در صحنه جهانی داشته باشیم.

هژمونیسم افراطی بازتاب اعتماد به نفس تسلط آن نیست بلکه نشان دهنده نگرانی از حفظ آن است. این منجر به تمایل به تلاش همه جانبه برای حفظ هژمونی و برداشت تمام چالش‌های داخلی و خارجی به عنوان تهدید می‌گردد.

ایالات متحده به رغم اینکه قدرتمندترین کشور جهان است اما با چالش‌هایی جدید به موازات ظهور کشورهای نوظهور مواجه می‌شود که ناشی از تحرکات استقلال طلبی، خود مختاری و ضد استعماری است که زمانی آمریکا حامی آن بود.

حالا با توجه به آنکه این کشورها بیشتر بر یکپارچگی ملی و قومی تمرکز می‌کنند و برای حفظ منافع خود به توسعه داخلی اتکا دارند، روایت ساده دمکراتیک سازی و آزادسازی دیگر در این چشم انداز در حال تغییر جواب نمی‌دهد.

جوهره حفظ قدرت آمریکا تنها در تقویت اقتصاد آن نهفته بلکه در برقراری تعادل ظریف میان داد و ستد در مناسبات بین‌الملل است.

پرسش این است که آیا یک قدرت هژمونیک قادر است سلطه خود را نه با حمایت از سایر کشورها یا نظمی که رهبری می‌کند، بلکه با اعطای امتیازات بیشتر و تفویض قدرت بیشتر حفظ نماید؟

این مشکل بغرنج درد هژمونیک است، به ویژه برای هژمونیسم افراطی، جایی که تضاد میان سودرسانی به جهان و تقویت آمریکا شدیدتر می‌گردد. بنا بر این حفظ قدرت آمریکا فقط با تقویت قدرت اقتصادی آن محقق نمی‌شود.

قدرتمند نگه داشتن آمریکا با اعمال فشار بر طرف مقابل با هدف تضعیف رقبا- راهبردی که تمایل دارد انعطاف پذیری و نفوذ خود هژمونی را بیش از حد ارزیابی کند- ممکن است به یک دور باطل منتهی شود که تمایل دارد در مقابل یک جهان چند قطبی جهانی شده به یک بازی باخت-باخت تبدیل گردد.

افزایش فشار بر رقبا فشار خود ایالات متحده را کاهش نمی‌دهد بلکه آن را بدتر می‌کند.

با پیش رفتن هر چه بیشتر در قرن بیست و یکم، ممکن است شاهد باشیم آمریکا تدریجا خود را در دام هژمونیسم گرفتار کند، امری که به طور بالقوه منعکس کننده آغاز پایان دوره‌ای است که تحت سلطه هژمونی ایالات متحده است.

با ظهور و سقوط هژمونیسم به عنوان نمایش عظیم سیاست بین‌الملل، انحراف آمریکا به سمت افراط‌ گرایی ممکن است شروع آخرین بخش این نمایش باشد.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا